شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن برنداشته و ترا به دیاری نبردهام تا در آنجا با خاطری آسودهتر بسر ببری. شاید مرا به بیهمتی متصف کنی. راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است. اما من و تو از آن نهالها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود برکنیم و در آب و هوایی دیگر نمو کنیم … اما شاید ماندن من سببی دیگر نیز داشته است. دشمن من که «دیو فساد» است در این خانه مسکن دارد. من با او بسیار کوشیدهام. همۀ خوشیهای زندگیام در سر این پیکار رفته است… اینکه تو را به دیاری دیگر نبردهام از این جهت بود که از تو چشم امیدی داشتم. میخواستم که کین مرا از این دشمن بخواهی. کین من کین همۀ بستگان و هموطنان من است، کین ایران است. (سطرهایی از نامۀ پرویز ناتل خانلری به پسرش)
باریس لئونیدوویچ پاسترناک در ده فوریۀ ۱۸۹۰ در مسکو به دنیا آمد. پدرش نقاش و تصویرگر و مجسمهساز و معمار، و مادرش پیانیست بود. آنها جزو جامعۀ یهودیانِ اُدِسا بودند و چند ماه پیش از تولد باریس از اُدِسا به مسکو نقل مکان کردند. سالهای سختِ کمونیسم، جنگ، گرسنگی، آوارگی، و جنگ داخلی ۱۹۲۱ و انقلاب بلشویکی ۱۹۲۲ باعث شد والدین و خواهران پاسترناک به برلین مهاجرت کنند. آنها پس از بهقدرت رسیدن هیتلر در آلمان دوباره مهاجرت کردند. این بار به انگلستان رفتند و برای همیشه در آنجا ماندند. پاسترناک پس از ازدواج اولش در سال ۱۹۲۲ برای آخرین بار در برلین با خانوادهاش دیدار کرد. در سال ۱۹۳۴ استالین رئالیسم سوسیالیستی را بهعنوان تنها روش هنریِ پذیرفته برای ادبیات شوروی اعلام کرد و از هنرمندان خواست که واقعیت را! آن هم مثبت و فقط در جهت توسعۀ انقلابی و آموزش کارگران بهکار گیرند. با رواج ادبیات فرمایشیِ استالینی، پاسترناک تا سال ۱۹۴۱ کارِ چندانی منتشر نکرد ولی سخنرانیهای بسیار داشت، از جمله در فوریۀ ۱۹۳۶، ضمن سخنرانی در مینسک گفت: «زیباترین هدیهای که هنر به ما میبخشد پیشبینیناپذیری است. بدون ریسک کردن، بدون قربانیدادن، صُوَرِ خیال فقط میتوانند در حیطۀ روزمرّگی گام بردارند و نمیتوانند چیزی خارقالعاده به ما ارزانی دارند. هیچ بخشنامهای به خلق لحظات پیشبینیناپذیر کمکی نمیکند.»
آیا در رسانهٔ اجتماعی ما واقعاً خودمان هستیم؟ آیا میشود از ارتباط با افرادی که از آنها شناختِ اجمالیِ آنلاین داریم بهرهای ببریم؟ چرا کسانی سفرهٔ دل خود را زیاده در سایتهای شبکههای اجتماعی باز میکنند؟ روانشناسی رسانهٔ اجتماعی به این میپردازد که چگونه بخش بزرگی از زندگی روزمرهٔ ما در فضای آنلاین سپری میشود و این موضوع چه تأثیراتی بر هویت و بهزیستی و روابط ما میگذارد. کتاب از سویی نشان میدهد که پروفایلها و همپیوندان آنلاین و استاتوسها و اشتراکگذاری عکسها چگونه میتوانند راهی برای ابراز خودمان و شکلدهی به دایرهٔ تعاملاتمان باشد، و از سوی دیگر مشکلات رسانهٔ اجتماعی از قبیل مسائل مربوط به حریم خصوصی را برجسته میکند. از فومو (ترسِ جاماندن) گرفته تا فرِپینگ (تغییر دادن اطلاعات پروفایل فرد در شبکهٔ اجتماعی بدون اجازهٔ او) و از توییت زدن گرفته تا سلفیگذاشتن، روانشناسی رسانهٔ اجتماعی نشان میدهد که رسانهٔ اجتماعی چگونه دنیای ارتباطیِ کاملاً جدیدی ایجاد کرده است و، خوب یا بد، احتمالاً کماکان سهم مهمی در چگونگی درک ما از خودمان خواهد داشت.
یاکووُس کامبانِللیس در یونان نویسندۀ مشهوری است. او را یکی از نمایشنامهنویسان مهم تئاتر معاصر میشناسند و حتّی برخی از منتقدان «ریش سفید» لقبش دادهاند. ماوتهاوزن تنها و یگانه داستان منتشرشدۀ این نویسندۀ پُرکار است که حدود چهل نمایشنامه و چندین فیلمنامه، از جمله فیلمنامۀ اِستلا اثر کاکویانیس، و ترانههای پُرشماری نوشته و سروده است. در بین آثار ادبی و همچنین زندگی او این کتاب جایگاهی مجزا دارد. نویسنده در ۸۳سالگی در مصاحبهای تلویزیونی تأکید میکند: «ماوتهاوزن من را بهعنوان یک انسان تعریف کرد، من هنوز انسانِ اردوگاه هستم.» کامبانللیس با شناسۀ ۳۷۷۳۴، از اُکتبر ۱۹۴۳ تا ۵ مۀ ۱۹۴۵، یعنی آزاد شدن اردوگاه به وسیلۀ ارتش امریکا، در ماوتهاوزن زندانی بود. اگر توانست جان بهدر ببرد، بهلطف حمایت یک اسیر سیاسی قدیمی آلمانی بود که او را در دفاتر بخش سیاسی بهکار گرفت. با این حال، مرگ چندین بار از بیخ گوشش گذشت. در روزهای پس از آزادی، از سوی یونانیهای بازمانده بهعنوان نمایندهشان در کمیتهای انتخاب شد که شهادتها را ثبت میکرد، با شاهدان دیدار میکرد و بر بهبود جسمی اُسرا و بازگشتشان به وطن نظارت میکرد.
مسئولیت و داوری مجموعهای است از هشت نوشتارِ مستقل و پیشترمنتشرنشده از هانا آرنت (۱۹۷۵-۱۹۰۶) که متعلقاند به دههٔ پایانیِ عمر او. آرنت در آیشمان در اورشلیم این پرسشِ مهیب را پیش کشید که چطور میشود مردی که نه شیطان است نه هیولا عاملِ اصلیِ یکی از وحشتناکترین جنایات تاریخ بشر باشد. مسئولیت و داوری کوششِ او است در واپسین سالهای عمر برای درکِ معنا و مفهومِ این جنبه از ذاتِ بشر. در جایی که معیارهای سنتیِ اخلاق نتوانستند فرهیختهترین اعضای جامعهٔ متمدنِ آلمان را از دست یازیدن به شنیعترین کارها بازبدارند، قوهٔ داوریِ انسان چطور خیر را از شر، و درست را از نادرست بازمیشناسد؟ آرنت را عموماً متفکری در زمینهٔ اندیشهٔ سیاسی میشناسند. اما در مقالات این مجموعه، مخصوصاً در «پرسشهایی از فلسفهٔ اخلاق» و «تفکر و ملاحظات اخلاقی»، اخلاق، بهویژه مسألهٔ تشخیص خیر از شر و ماهیت شر، جایگاهی محوری در تأملات آرنت مییابند. از همین رو است که مسئولیت و داوری اثری بسیار مهم است برای درک نگاه آرنت به اخلاق و همینطور سیاست.
آنتال صرب را از مهمترین نویسندگان مجار در قرن بیستم میدانند. او آدمی بود بس پرکار و در همان چند صباح عمر کارها کرده کارستان: از انگلیسی و فرانسه و ایتالیایی کتاب ترجمه کرده، مقالات و پژوهشهای متعددی دربارۀ ادبیات و نویسندگان اروپایی به سرانجام رسانده، در سیودوسالگی رئیس فرهنگستان ادب مجارستان بوده، استاد ادبیات دانشگاه سگد بوده، چندین رمان نوشته که از آن میان مسافر و مهتاب (۱۹۳۷) شاهکارش محسوب میشود، دو بار مهمترین جایزۀ ادبی مجارستان، جایزۀ بامگارتن را دریافت کرده (۱۹۳۵ و ۱۹۳۷)، در سال ۱۹۴۱ کتاب ارزشمند تاریخ ادبیات جهان را به رشتۀ تحریر درآورده که هنوز هم معتبر است، کتابی دربارۀ تئوری رمان و کتابی دربارۀ تاریخ ادبیات مجارستان نیز نوشته. اینها اهمِ کارنامۀ رشکبرانگیزش هستند. از آنجا که آنتال صرب اصل و نسب یهودی داشت، در سال ۱۹۴۴ که مجارستان به اشغال آلمان درآمد باید برای نجات جانش جلای وطن میکرد، اما ماند و رمان آخرش را نوشت که چون مثل یهودیان ممنوعالقلم بود به اسم ترجمهای از کتابی انگلیسی منتشر شد. اما سرآخر آتش یهودیستیزی دامنش را گرفت، اواخر سال ۱۹۴۴ به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. هوادارانش سعی کردند به ضربِ مدارک جعلی راه نجاتی بیابند اما آنتال صرب حاضر نبود باقی همقطارانش را ترک کند و تنها جان خود را نجات دهد. پیش از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ در همان اردوگاه کشته و همراه دیگرانی در گوری دستهجمعی به خاک سپرده شد.
در طی ۴۳ سال عمر نشرنو از میان چندصد طرف قرارداد تا کنون از اتحادیهٔ ناشران شکایت هیچ پدیدآورندهای به این نشر ابلاغ نشده است.
کل تیراژ منتشرشده از این شش عنوان از آغاز همکاری در سال ۱۳۹۳ تا کنون ۵۲۸۰۰ نسخه بوده است که حقالترجمهٔ ۴۵۶۵۰ نسخهٔ آن تماماً محاسبه و پرداخت شده است. چک حقالترجمهٔ الباقی هم آماده است که پدیدآورنده هنوز برای وصول آن به دفتر ناشر مراجعه نکردهاند.
در مورد حقالسهم ایشان از فروش کتابهای الکترونیک و صوتی، با توجه به ناچیز بودن کل مبلغ در مقایسه با حقالترجمهٔ کتابهای چاپی و وقتگیر بودن محاسبه، روال ناشر این است که با درخواست پدیدآورنده این رقم محاسبه و پرداخت شود. حقالسهم ایشان تا تاریخ ۱۴۰۱/۵/۳۱ تماماً محاسبه و پرداخت شده است. پس از آن نیز درخواست تازهای ارائه نکردهاند.
باریس پاسترناک و دکتر ژیواگو باریس لئونیدوویچ پاسترناک در 10 فوریۀ 1890 در مسکو به دنیا آمد. پدرش لئونید آسیپوویچ پاسترناک نقاش و تصویرگر و مجسمهساز و معمار، و مادرش روزالیا ایسیدوروونا کافمن پیانیست بود. آنها جزو جامعۀ یهودیانِ اُدِسا بودند و چند ماه پیش از تولد باریس از اُدِسا به مسکو نقل مکان کردند. پاسترناکِ جوان که همچون پدر استعداد قابل توجهی در طراحی داشت در تابستان 1903 برحسب اتفاق دیداری با آهنگساز الکساندر اسکریابین داشت و تحت تأثیر او 6 سال بعدی را وقف مطالعۀ جدی آهنگسازی کرد. در سال 1909، زمانی که قطعاتی از ساختههایش مورد ستایش اسکریابین قرار گرفت و در حالی که آیندهای درخشان برایش پیشبینی میشد، موسیقی را رها کرد زیرا با کشف اشعار ریلکه مجذوب آن شده بود. در نتیجۀ این علاقه به هواداران جوانِ سمبولیستها پیوست و خود نیز سرودن را در پیش گرفت. باریس به تشویق اسکریابین رشتۀ تحصیلی خود در دانشگاه مسکو را از حقوق به فلسفه تغییر داد و پس از 6 سال در 1913 فارغالتحصیل شد. در دانشگاه ماربورگ آلمان نیز یک ترم را با هرمان کوهن و پل نوتروپ گذراند ولی سپس تصمیم گرفت فلسفه را نیز رها کند. پس از امتحانات نهایی دانشگاه نزد والدینش…
سخنی با خوانندگان و همکاران در پاسخ به اظهاراتی علیه نشرنو آقای مهدی خسروانی پدیدآورندهٔ شش عنوان از کتابهای مجموعهٔ «راهنمای اندیشهورزانِ» نشرنو در طی روزهای گذشته اتهاماتی علیه این نشر مطرح و دیگران را به تکرار آن تشویق کردهاند. نشرنو ضروری میداند که نکاتی را در این باب توضیح دهد: در طی ۴۳ سال عمر نشرنو از میان چندصد طرف قرارداد تا کنون از اتحادیهٔ ناشران شکایت هیچ پدیدآورندهای به این نشر ابلاغ نشده است. کل تیراژ منتشرشده از این شش عنوان از آغاز همکاری در سال ۱۳۹۳ تا کنون ۵۲۸۰۰ نسخه بوده است که حقالترجمهٔ ۴۵۶۵۰ نسخهٔ آن تماماً محاسبه و پرداخت شده است. چک حقالترجمهٔ الباقی هم آماده است که پدیدآورنده هنوز برای وصول آن به دفتر ناشر مراجعه نکردهاند. در مورد حقالسهم ایشان از فروش کتابهای الکترونیک و صوتی، با توجه به ناچیز بودن کل مبلغ در مقایسه با حقالترجمهٔ کتابهای چاپی و وقتگیر بودن محاسبه، روال ناشر این است که با درخواست پدیدآورنده این رقم محاسبه و پرداخت شود. حقالسهم ایشان تا تاریخ ۱۴۰۱/۵/۳۱ تماماً محاسبه و پرداخت شده است. پس از آن نیز درخواست تازهای ارائه نکردهاند. بر طبق قراردادهای معمول نشرنو، پدیدآورنده میتوانستهاند از طریق داور مورد رضایت طرفین اقدام به طرح…
سیارۀ ویروسها ویروس بیعرضه میزبان خود را میکُشد اما ویروس باهوش در کنار آن میماند. جیمز لاولاک شاید با خواندن عنوان «سیارۀ ویروسها» گمان بریم که این هم یکی از همان ترفندهای معمول بازاریابی در جلب مخاطب و فروش بیشتر است نه ادعایی علمی که بر پایۀ شواهد موثق قرار دارد. تقریباً از چهار میلیارد سال پیش حیات بر روی سیارۀ زمین در اشکال گوناگون و متنوع خود وجود داشته و بسیاری جانداران بر روی آن زیسته و منقرض شدهاند. چه دلیلی دارد که این سیاره را تنها به نام یکی از جانداران آن بخوانیم؟ چه تضمینی وجود دارد که ویروسها، همچون بسیاری دیگر از گونههای جاندارن روزی منقرض نشوند؟ به نظر میرسد که نویسنده کتاب به خوبی با پرسشهایی از این دست آشناست و در کتاب خود تلاش میکند تا نشان دهد چرا زمین به راستی سیارۀ ویروسهاست. ویروسها علیرغم اندازۀ کوچک و ساختار زیستی سادهشان که عموماً متشکل از پوستهای پروتئینی حاوی چند ژن است، قادرند از طریق تزریق ژنها و پروتئینهای خود به درون سلول میزبان، کنترل آنها را در دست گرفته و از امکانات سلول میزبان برای تولید نسخههای جدید خود استفاده کنند. موفقیت این روش تکثیر چنان چشمگیر است که برخی ویروسها…
تحسین غریزۀ بینقص چرا تاریخ طبیعی میخوانیم؟ این پرسشی است که گوردون اوراینز، استاد بازنشستۀ زیستشناسی دانشگاه واشینگتن و نویسندۀ کتاب «یاد جنگل دور» کوشید به آن پاسخ دهد. پاسخ مختصر و اولیۀ او در مقالهای به سال ۲۰۱۳ در نشریۀ «آموزش و تجربه تاریخ طبیعی» منتشر شد. او در این مقاله به ریشههای جمالشناسانه تاریخ طبیعی میپردازد؛ نه به این معنی که تاریخ طبیعی میخوانیم چون زیباست، بلکه به این معنی که اصلاً چرا مطالعۀ طبیعت برای ما زیباست؛ چرا از آواز برخی پرندگان و بوی بعضی گلها و طعم شیرین عسل لذت میبریم [نیز چرا از شب و تاریکی و وهم و صدای جیغْ وحشتزده میشویم]؟. این پرسشی عمیق و خطیر است که به قول تئودوسیوس دبژانسکی (Theodosius Dobzhansky)، زیستشناس تکاملی شهیر، پاسخ به آن جز در سایۀ نظریۀ تکامل معنایی ندارد. اوراینز در این مقاله زیباییشناسی غریزی امروز ما را به گذشتۀ تکاملی نیاکانمان مرتبط میکند و سراغ اکتشاف دنیایی میرود که امروز در سیمکشی مغز ما نهادینه شده ولی ریشه در انتخاب طبیعی نیاکان ما دارد. آنچه امروز برای ما زیبا و فریباست، برای نیاکان ما رمز بقا بوده و آنچه امروز برای ما ناخوشایند است و دل را ریش میکند، خطری بزرگ برای بقای نیاکان…
ویروس هوشمند ویروس بیعرضه میزبان خود را میکُشد اما ویروس باهوش در کنار آن میماند. ــــجیمز لاولاک شاید با خواندن عنوان «سیارۀ ویروسها» گمان بریم که این هم یکی از همان ترفندهای معمول بازاریابی در جلب مخاطب و فروش بیشتر است نه ادعایی علمی که بر پایۀ شواهد موثق قرار دارد. تقریباً از چهار میلیارد سال پیش حیات بر روی سیارۀ زمین در اشکال گوناگون و متنوع خود وجود داشته و بسیاری جانداران بر روی آن زیسته و منقرض شدهاند. چه دلیلی دارد که این سیاره را تنها به نام یکی از جانداران آن بخوانیم؟ چه تضمینی وجود دارد که ویروسها، همچون بسیاری دیگر از گونههای جاندارن روزی منقرض نشوند؟ به نظر میرسد که نویسنده کتاب به خوبی با پرسشهایی از این دست آشناست و در کتاب خود تلاش میکند تا نشان دهد چرا زمین به راستی سیارۀ ویروسهاست. ویروسها علیرغم اندازۀ کوچک و ساختار زیستی سادهشان که عموماً متشکل از پوستهای پروتئینی حاوی چند ژن است، قادرند از طریق تزریق ژنها و پروتئینهای خود به درون سلول میزبان، کنترل آنها را در دست گرفته و از امکانات سلول میزبان برای تولید نسخههای جدید خود استفاده کنند. موفقیت این روش تکثیر چنان چشمگیر است که برخی ویروسها…
زندگی در تبعید دوبراوکا اوگرشیچ، نویسندۀ کروات، در ۱۹۹۲ تبعید شد و کشوری را برای همیشه ترک کرد که به دلیل مناقشات و کشمکشهای مداوم در حال تلاشی و تکهتکه شدن بود. میراث فرهنگی یوگوسلاوی که اوگرشیچ در آن بالیده بود ــهمان ترکیب پانـاسلاو که تا پیش از آن سال با سیاستهای سختگیرانۀ تیتوگراها حفظ شده بودــ ناگهان از بین رفت و، در نتیجۀ آن، فساد سیاسیای شکل گرفت که تا به امروز ادامه دارد. در کتاب «موزۀ تسلیم بیقید و شرط»، اوگرشیچ به بررسی زندگی در تبعید میپردازد و بازگوکنندۀ داستانی است که فراتر از تجربۀ شخصی خود او است. اگرچه «موزۀ تسلیم بیقید و شرط» بهوضوح شرححال اوگرشیچ است، بهخوبی به داستان زندگی دیگر تبعیدیها پیوند خورده است. در طول رمان بهندرت به درد و رنج جسمانیای ناشی از زندگی در تبعید اشاره میشود و تمرکز بر احساس فقدانی است که آرامآرام وجود تبعیدیها را فرامیگیرد. بسیاری از یوگوسلاوها، قبل از فروپاشی یوگوسلاوی، در قالب گروههای مختلف برای کار و زندگی به دیگر کشورها سفر میکردند، اما زندگی جهانوطنی، وقتی سفر بدل به تبعید میشود و وطن برای همیشه از دست میرود بهطرز غریبی دگرگون میشود. …
ادبیات بیموضع وجود ندارد «تابستانی با پروست» از ماتیاس چوکه و «مقلد صدا» از توماس برنهارد تازهترین ترجمههای ناصر غیاثی هستند که هر دو در نشر نو منتشر شدهاند. ماتیاس چوکه، نویسنده آلمانیزبان سوئیسی است و چند سال پیش رمانی از او با عنوان «ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر» با ترجمه ناصر غیاثی به فارسی منتشر شد و در واقع این اولین اثری بود که از او در ایران منتشر میشد. چوکه در سال 1954 متولد شده و هنوز در قید حیات است و غیاثی در ترجمه هر دو کتاب با او در ارتباط بوده است. چوکه بهجز داستاننویسی، دستی هم در تئاتر و سینما دارد. «تابستانی با پروست» اثری غیرداستانی است که میتوان آن را مواجهه چوکه با «در جستوجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست دانست. چوکه در طول یک تابستان رمان پروست را میخواند؛ آنطور که خودش میگوید همچون سرباز عرصه شطرنج: جمله به جمله و صفحه به صفحه و در معیت یک فرهنگ لغت و یک دانشنامه و همچنین مکاتباتی مدام با چند اهل فن درباره رمان. چوکه در آغاز قصدی برای نوشتن اثری انتقادی درباره رمان پروست نداشته اما وقتی شروع به خواندنش میکند به مرور با بسیاری از کلیشهها و…
حلزون؛ میزانِ موزونِ جهان هر کتاب آیینهای است برای مخاطب. خواننده در سیاهیِ کلمات، آن چیزی را درمییابد که مدام در جستجو و سودای آن به سر میبرد. هر کتاب در شأنِ مخاطبِ خویش نازل میشود و هر مخاطب باید هر کتاب را چنان بخواند که گویی برای او نوشته شده است. چه درست میگفت عینالقضات! «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی: ماجرای واقعی یک زن و یک شکمپا» برای من بیش و پیش از آنکه حکایتِ «تاریخِ طبیعی» باشد، روایتِ چگونه زیستن بود و «برای آموختنِ معنای زندگی، استادی بهتر از جان به دربردگانِ تاریخِ حیات نیست.» ماجرا از آنجا آغاز میشود که «الیزابت تووا بایلی» دچار حملهای ویروسی میشود که او را زمینگیر میکند و او ناچار به تختخواب گره میخورَد و با کمترین حرکاتِ ممکن روزها را پشت سر میگذارد. تووا بایلی هنگامی که با صندلی چرخدار به اتاق پزشک میرسد خود را در میان بیمارانی مییابد که در سکوت انتظار میکشیدند؛ گو اینکه هر کدامشان از سیارهای دور به آن مطب سفر کردهاند. مسافرانی که بدل به «همراهانِ خاموشِ یکدیگر» شده بودند. بایلی معتقد است که «ما همه گروگانهای زمان هستیم... و از میان ما آنها که بیمارند حامل ترسهای خاموش کسانی هستند…
اِما استعارۀ آزادی | اِما استعارهای است از آزادی و تغییر رژیم! گئورگ دراگُمان در گفتوگویی مفصل از ساحره میگوید؛ رمانی که رومانی پس از دیکتاتور را روایت میکند گئورگ دراگُمان نویسنده و مترجم رومانیاییـمجارستانی در پانزدهسالگی مجبور میشود به همراه خانوادهاش رومانی را ترک کند و به مجارستان پناهنده شود. او فروپاشی رژیم دیکتاتوری را در نوجوانی خود به چشم دیده است و در رمانهایش، شاه سفید و ساحره، میکوشد آن روزگار را بهنحوی بدیع به تصویر بکشد. ساحره روایت رومانیِ پس از چائوشسکو است، گرچه بهصورت مستقیم حرفی از دیکتاتور به میان نمیآید. راویِ ساحره دخترکی سیزدهساله است به نام «اِما» که با روایت روزمرّگیهایش در کنار مادربزرگی که تازه به وجود او پی برده، قصهٔ رومانیِ سالهای 1990 را نقل میکند و شبهدموکراسیای را که پس از کمونیسم و وحشتِ نازیسم شکل گرفته است. دراگُمان در مصاحبهای که با گابور اوربان داشته و در وبسایت https://litteraturehongroise.fr منتشر شده، به تحلیل ساحره پرداخته است. لازم به ذکر است که ساحره اولین رمان گئورگ دراگُمان است که به فارسی درمیآید و شاه سفید او نیز بهزودی در نشر نو چاپ میشود. ■ بعد از شاه سفید، انتشارات…
میلان کوندرا اصرار داشت که در قسمت زندگینامهٔ کتابهایش فقط دو جمله بیاید: «در چکسلواکی زاده شد. سال ۱۹۷۵ در فرانسه ساکن شد.» او که در کشورش در اوج دورانِ استالینسیمْ کمونیستی دوآتشه بود، بعدها از هرچه ایدئولوژی بیزار شد و از زندگینامه پرهیخت. یادداشت مختصر بیوگرافیکی که میخواست در شرح عمرش بیاید اکنون دیگر جملهٔ آخرش را یافته است: «در چکسلواکی زاده شد. سال ۱۹۷۵ در فرانسه ساکن میشود. سال ۲۰۲۳ در پاریس میمیرد.» با مرگ او جهان یکی از مهمترین نویسندگانش را از دست داد. مهمترین رمانهای او در چند دههٔ اخیر به فارسی ترجمه شده اما اکثراً با حذفیات فراوان. با این همه، محبوبیت او در میان کتابخوانان ایرانی با محبوبیت شماری از بهترین نویسندگان قرن بیستم پهلو میزند: کافکا، مارکز، فاکنر، جویس، کالوینو. در این اپیزود داستان سالهای پایانی عمر او، آلزایمرش، و نیز یکی از مهمترین گفتگوهایش را روایت کردهایم: گفتگو با فیلیپ راث. پایان کار نویسندهای که ستیز با قدرت را ستیزِ حافظه با فراموشی مینامید چگونه رقم خورد؟ در روزهای فراموشی جهان و نوشتن را چگونه درک میکرد؟ چه شد که کتابهای کتابخانهاش را یکبهیک پاره کرد؟
کتاب «ایوب» را میتوان اودیسهای نامید که از دهکورهای یهودینشین در شرق اروپا آغاز میشود و به دنیای آنسوی آبها، به امریکای سکولار، میرسد. در پایان، نه دنیا همان دنیای آغاز رمان است و نه مندل سینگر همان مکتبدار ساده. «ایوب»، علاوهبر تمام همتایان معاصرش که حکمت رنجهای بشری را دستمایه قرار دادهاند، از منظر تاریخی نیز اسلافی دارد: از «کتاب ایوب» تا «ایوبِ» یوزف روت و بلکه راهی از اینهم درازتر.